فهرست مطالب
آیا تا به حال احساس کردهاید که همه چیز — از سریالهای تلویزیونی گرفته تا جشنوارهها، ترانهها و حتی نقاشیها — شبیه به هم شدهاند؟ انگار در یک چرخه تکراری گرفتار شدهایم؟ این احساس در ایران تصادفی نیست، بلکه نتیجهی مستقیم سیاستهایی حسابشده و سیستماتیک از سوی حکومت است.
ما با هنر واقعی روبهرو نیستیم؛ بلکه با نسخهای ویرایششده از آن که زیر سایهی سانسور فرهنگ و هنر در ایران شکل گرفته است، مواجهیم.
صحنه اول: وقتی دولت تبدیل به کارگردان می شود
در اکثر کشورهای جهان، هنر از دل واقعیت بیرون میآید. اما در ایران، واقعیت باید با داستان رسمی همخوانی داشته باشد. هیچ فیلمی اجازه نمایش ندارد مگر آنکه با روایت حکومت همسو باشد. هیچ کتابی بدون عبور از فیلترهای عقیدتی منتشر نمیشود.
سانسور فرهنگ و هنر در ایران جایی برای بداهه، تفاوت یا صداقت باقی نمیگذارد. آنچه دیده میشود، محصول محاسبات دقیق برای حفظ یک چیز است: بقای روایت رسمی.
صحنه دوم: «هنر مقاوم»… همه جا!
درام خانوادگی، برنامههای کودک، مسابقات آشپزی، حتی تبلیغات تلویزیونی، همه و همه آغشته به شعارهای تکراری هستند: دشمن خارجی، شهید، زن مطیع، ایمان در برابر خیانت، و قهرمان کسیست که در خدمت نظام باشد.
سانسور فرهنگ و هنر در ایران اجازهی بیطرفی نمیدهد؛ یا در خدمت هستی، یا حذف میشوی.
صحنه سوم: «سانسور نرم» خطرناکتر از ممنوعیت
خطرناکترین بخش ماجرا این است که سانسور فرهنگ و هنر در ایران دیگر فقط حذف نمیکند، بلکه خودش هنر تولید میکند. دولت سریال میسازد، موضوع رمان را انتخاب میکند، فیلم را تأمین مالی میکند و جایزه را به آنهایی میدهد که پیامهای مورد نظرش را منتقل میکنند.
در این شرایط، با چیزی مواجهیم که شاید طبیعی به نظر برسد، اما هر جزئیاتش با هدف کنترل ذهن طراحی شده است.
صحنه چهارم: هنرمندان؛ بین تبعید و سکوت
هر کسی که سعی کرده این دیوار را بشکند، بهای سنگینی پرداخته: از ممنوعالفعالیتی تا تبعید و زندان. از عباس کیارستمی تا جعفر پناهی، از فرج دباغ تا فروغ فرخزاد، بسیاری از هنرمندان واقعی ایران، طعم سانسور را چشیدهاند، فقط به این دلیل ساده که سانسور فرهنگ و هنر در ایران طاقت خیال آزاد را ندارد.
صحنه آخر: فرهنگی که از دست میدهیم
آنچه در سایهی سانسور فرهنگ و هنر در ایران از دست میرود، فقط آثار هنری نیست. ما خودمان را از دست میدهیم. رؤیاهایمان، صداهایمان، آینهای که بتوانیم در آن خود واقعیمان را ببینیم.
نسل جدید، هنر خودش را نمیبیند، صدای خودش را نمیشنود، واقعیت خودش را نمیخواند. و این شاید خطرناکترین نوع سرکوب باشد: اینکه وادارت کنند چیزی را دوست داشته باشی که شبیهت نیست، و برای کسی کف بزنی که نمایندهات نیست.
سانسور فرهنگ و هنر در ایران تنها یک سیاست فرهنگی نیست؛ ابزاریست برای سلطه، سلاحیست در دست حاکمیت برای مصادرهی تخیل و محاصرهی هر نوع بیان صادقانه.
و از همین روست که وجود رسانههای آزاد، و پلتفرمهای مستقل، حیاتیتر از همیشه است؛ چون صداقت را به هنر بازمیگردانند و صدا را به انسان.