در پشت دیوارهای خانههای ایرانی، هزاران زن و مرد در سکوتی خفهکننده زندگی میکنند، جایی که ازدواج به یک قرارداد اجتماعی سرد و تهی از محبت تبدیل شده است. این پدیده که به آن «طلاق عاطفی» گفته میشود، بهطور بیسابقهای گسترش یافته و اکنون به بحرانی اجتماعی در موازات طلاق رسمی تبدیل شده است.
در سایه طلاق در ایران ۱۴۰۴، روایتهای قربانیان ابعاد گوناگون این درد را آشکار میکنند، از فقر گرفته تا فشارهای دینی و قانونی.
زندانی در سکوت عاطفی
گزارشهای مرکز پژوهشهای مجلس ایران نشان میدهد که بیش از ۶۰٪ از زوجها در شهرهای بزرگ از طلاق عاطفی رنج میبرند؛ آنها بدون هیچگونه ارتباط احساسی یا فکری در کنار هم زندگی میکنند.
این نوع طلاق معمولاً اعلام نمیشود، اما آثار روانی و اجتماعی آن ویرانگر است، بهویژه برای زنانی که بهدلیل قوانین حضانت فرزندان و ترس از نگاه جامعه، نمیتوانند از این زندگی خارج شوند.
روایت از درون: «شوهرم مثل مهمانی خاموش در خانه است»
سارا، ۳۴ ساله از شیراز، میگوید:
«هفت سال است که همسرم حتی به صورتم نگاه نکرده، فقط در مورد خرج خانه حرف میزنیم. نه خشونت هست، نه خیانت، فقط یک سکوت کشنده. اگر طلاق بگیرم، بچههایم پدرشان را از دست میدهند و ممکن است حضانتشان را بگیرند. اما من هر روز در سکوت میمیرم.»
شهادت او، واقعیت هزاران زن ایرانی را بازتاب میدهد که از ترس پیامدهای طلاق، در ازدواجهای بیروح باقی میمانند.
خشونت اقتصادی؛ فقر بهعنوان زندان
در شرایط بحران اقتصادی، تورم شدید و بیکاری گسترده، طلاق – چه از نظر روانی و چه مالی – برای بسیاری از زوجها غیرممکن شده است.
به گفته محمدرضا محبوبفر، کارشناس اجتماعی، خشونت اقتصادی یکی از عوامل پنهان طلاق در ایران ۱۴۰۴ است؛ بسیاری از زوجها فقط بهدلیل ناتوانی مالی در جدایی، در روابط مرده باقی میمانند.
دولت و طلاق: تبلیغ الگوی دینی و ابزارهای قانونی بازدارنده
نظام جمهوری اسلامی تصویری آرمانی از «خانواده اسلامی» ارائه میدهد و طلاق را تهدیدی برای امنیت فرهنگی میداند. در نتیجه، زنان برای طلاق با موانع حقوقی فراوانی مواجهند، از جمله اثبات ضرر، مهریههای سنگین، یا از دست دادن حضانت فرزندان.
بدینترتیب، طلاق در ایران ۱۴۰۴ به روندی دردناک و تحقیرآمیز تبدیل شده و بسیاری از زنان را وادار به ماندن در روابط آسیبزا میکند.
پیامدهای روانی عمیق و غیاب حمایت نهادی
طلاق عاطفی زخمهای روانی عمیقتری نسبت به طلاق رسمی بهجا میگذارد، زیرا دو طرف در خلأیی طولانیمدت و بدون حمایت روانی یا اعتراف رسمی به این نوع جدایی گرفتار میشوند.
در نبود مراکز درمانی رایگان و با وجود تابوهای اجتماعی، این رنج خاموش باقی میماند.
آیا امیدی هست؟
برخی گروههای مستقل زنان تلاشهایی برای آگاهیبخشی در مورد طلاق عاطفی و ارائه کارگاههای حمایت روانی آغاز کردهاند، اما این تلاشها در چارچوب فضای محدودکنندهی «طلاق در ایران ۱۴۰۴» همواره با فشار نهادهای حکومتی و نظارتی مواجه شدهاند.
طلاق در ایران ۱۴۰۴ دیگر صرفاً رویدادی قانونی نیست، بلکه انعکاس فروپاشی خاموشی درون خانههاست.
اگر پدیده طلاق عاطفی بهعنوان یک بحران اجتماعی به رسمیت شناخته نشود، جامعه ایران با نسلی از همپاشیده از نظر عاطفی روبهرو خواهد شد؛ نسلی که در فضای خشکی، سکوت و همزیستی اجباری رشد یافته است.