فهرست مطالب
دیدار اول… نه قصری، نه اسبی، فقط صف بنزین
در یکی از محله‌های خسته‌ی تهران، شيرین و خسرو با هم آشنا شدند؛ نه میان باغی از گل‌های سرخ، بلکه در صفی طولانی جلوی جایگاه بنزین.
شيرین دفترچه یارانه‌ای در دست داشت، نگاهش به افق خالی دوخته بود. خسرو گوشی ترک‌خورده‌ای در دست داشت، با یک هدفون در گوش، در حال شنیدن یواشکی ترانه‌ای از محرم اسرارم.
شيرین و خسرو در تهران چیزی از افسانه‌ها ندارند. فقط نیتی برای دیدار، و هزار مانع قانونی و اجتماعی که آن را غیرممکن می‌سازد. عشق در این شهر، بدون مهر رسمی نظام، جرم است.
عشق زیر دوربین‌ها
شيرین فارغ‌التحصیل فلسفه بود. نه شغلی داشت، نه امیدی برای فردا. دفتر طراحی‌اش را زیر مانتوی خاکستری پنهان می‌کرد.
خسرو شاعر گمنامی بود که شعر اولش درباره آزادی بود، و شعر دومش درباره گورهای دسته‌جمعی. از جشنواره‌های دولتی حذف شد و مجبورش کردند در انجمن هنرمندان انقلاب اسلامی، «توبه فرهنگی» بخواند.
هرجا که بودند، یک دوربین آن‌ها را زیر نظر داشت، یک مأمور لباس‌شخصی کنارشان می‌نشست، و اپلیکیشنی همه چیز را ثبت می‌کرد.
شيرین و خسرو در تهران حتی نمی‌توانستند در کافه‌ای روبه‌روی هم بنشینند؛ چون نگاه طولانی جرم است، لبخند نشانه سوءنیت، و نوازش تهدید امنیت ملی.
پدر… و در بسته‌ای به نام نظام
خسرو تصمیم گرفت به‌طور رسمی خواستگاری کند. اما دیدار با پدر شيرین به‌جای گفت‌وگوی عاشقانه، شبیه بازجویی بود.
پدر گفت: «گزارش امنیتی‌ات کو؟ توصیه‌نامه از مسجد محل داری؟ در راهپیمایی روز قدس شرکت کرده‌ای؟»
خسرو جواب داد: «آن روز مشغول نوشتن شعری درباره نان بودم.»
و همین کافی بود تا پرونده بسته شود.
شيرین و خسرو در تهران حتی برای عشق هم باید مجوز بگیرند. در نظامی که عاطفه را از فیلتر عقیده عبور می‌دهد، احساسات واقعی جایی برای زیستن ندارند.
پایان… یا آغاز واقعی خیانت
شيرین بعد از انتشار طرحی از زنی بی‌حجاب با لبخند، بازداشت شد. نمی‌خواست چالشی ایجاد کند، فقط دلتنگ خودش بود.
مطالعه بيشتر : مذاکرات هسته‌ای با تروئیکای اروپایی در سال ۲۰۲۵؛ دور باطل و نظامی ناتوان از عقب‌نشینی
خسرو هم ناپدید شد. آخرین رد پایش، شعری بود که شبانه روی دیوار مخزن آب نوشت:
«اگر وطنی داشتم، شيرین را در آن می‌کاشتم و باران می‌دادم.»
امروز کسی نمی‌داند آن‌ها کجا هستند. فقط در دیواری در خیابان ولی‌عصر، جمله‌ای با اسپری کم‌رنگ نوشته شده است:
شيرین و خسرو در تهران… عشقی که متولد نشد، چون مجوز نداشت.
