شهری که فرزندانش را بلعید

شهری که فرزندانش را بلعید: سرود واپسین مقاومت

در رمانی که هنوز نوشته نشده، شاعری نابینا در میان ویرانه‌های شهری قدم می‌زند که روزی «میهن» نام داشت. شهری به نام شهری که فرزندانش را بلعید. آن شهر، در جنوب‌شرقی حافظه ایستاده است، بر ستون‌هایی از ترس، و خیابان‌هایش با نور گیوتین روشن می‌شوند. نیازی به چشم نیست؛ صدای شلاق برای بیدار کردن تمام حواس کافی‌ست.

۱. شهری که فرزندانش را بلعید: صحنه آغازین

این قصه‌ای نمادین یا خیالی تاریک نیست، بلکه واقعیتی‌ست مستند از دهه‌ها سرکوب که چون مرضی مزمن در بدن ایران جریان دارد. من نه به‌عنوان شاهد، بلکه چون کسی می‌نویسم که انگشتانش به‌جای گلوله با جوهر سوخته‌اند، و قلمش در میدان حقیقت سلاخی شده است.

۲. دیواری که رؤیا را بلعید

شهری که فرزندانش را بلعید، با کودکانش مهربان نبود. فرصتی برای رویاپردازی نداد، حتی برای ترسی طبیعی. در شهری که فرزندانش را بلعید، مردگان در گورهای شناخته‌شده دفن نمی‌شوند. سنگ قبری نیست، اعترافی به فقدان نیست. مردم در زندان‌ها، کوچه‌ها، یا حتی در قلب‌هایشان می‌میرند، و سپس فراموش می‌شوند؛ همچون رویایی شیرین در کابوسی بی‌پایان.

در سرزمین ما، شعر جرم است، موسیقی جنایت، و خنده اعلان شورش. کسی که سر بالا می‌گیرد، متهم به جاسوسی‌ست. کسی که سؤال می‌پرسد، خائن است. و آنکه می‌نویسد، با کلمات محاکمه می‌شود و به سکوت محکوم.

شنیده‌اید از دختربچه‌ای که روی دیوار مدرسه‌اش نوشت «می‌خواهم زنده بمانم»؟ دیوار خوشش نیامد، او را بلعید. نمی‌دانیم کجاست. شاید در سلولی، شاید در گوری بی‌نام، یا شاید… تنها خاطره‌ای در دفتر دوستی.

۳. قمار به‌نام حقیقت

من برای گریه کردن نمی‌نویسم؛ گریه کردن تجمل است. می‌نویسم چون آموختم که وقتی جهان سکوت می‌کند، باید با کلمات مقاومت کرد. این سرزمین همیشه چنین نبود. روزگاری بود که در کافه‌ها شعر می‌خواندند، و فلاسفه در میدان‌ها بحث می‌کردند. اما امروز، تنها چیزی که می‌پرسیم این است: «چگونه از فردا جان به‌در ببریم؟»

روزنامه‌نگاری تحقیقی در ایران شغل نیست، قمار است. هر اطلاعاتی از چنگ سانسور دزدیده می‌شود، هر سندی چون روحی سرگردان از دست جلاد می‌گریزد. چند همکار گم شدند؟ چند خبرنگار زندانی؟ چند رؤیا شکست چون نظام، از حقیقت بیش از گلوله می‌ترسد؟

۴. روایت‌هایی در سایه‌ها

به دنبال نام کودکانی که در اعتراض‌ها کشته شدند، رفتم. هر اسمی دریچه‌ای بود به داستانی ناگفته. در شهری که فرزندانش را بلعید، حتی اسم‌ها هم برای حکومت خطرناک‌اند. آن‌ها را پاک می‌کنند، چنان‌که گرد و غبار را از صندلی‌های خالی می‌تکانند.

۵. شهری که فرزندانش را بلعید: سرود واپسین مقاومت

ادبیات مقاومت در ایران، قفسه‌ای در کتابخانه نیست، بلکه خونی‌ست جاری در رگ‌های کسانی که با کلمه علیه ظلم برخاستند. شهری که فرزندانش را بلعید افسانه نیست؛ واقعیتی‌ست که آن را زندگی می‌کنیم، با آن می‌جنگیم، و هر روز می‌نویسیم.

۶. آنگاه که شهر فرو می‌ریزد

شهری که فرزندانش را بلعید تا ابد باقی نمی‌ماند. شهرهایی که بر خشونت بنا می‌شوند، با افشای حقیقت فرو می‌ریزند. ما اما می‌نویسیم، بر سنگ حک می‌کنیم، در تاریکی فریاد می‌زنیم. زیرا ایمان داریم شعر شاید جهان را تغییر ندهد، اما انسان را تغییر می‌دهد. و اگر انسان تغییر کند… دیوار فرو می‌ریزد.

Related posts

بحران اعتماد ملی در ایران؛ چالشی عمیق فرهنگی و اجتماعی

جشنواره موسیقی محلی کوچه در بوشهر

نوبل با بارگاس یوسا وداع کرد